اوایل دهه ۴۰ بود و ما دانشجویان جوانی بودیم در دانشگاه تهران که پس از هشت سال خاموشی که بهخاطر وقایع ۲۸ مرداد اتفاق افتاد بود، ساواک هر نوع شرایط دانشجویی را یک تظاهرات سیاسی تلقی میکرد و هر نوع شلوغی را پلیس تهران بههمراه ساواک و کماندوها محاصره میکرد.
در همان حال و احوالات بود که ما در دانشگاه تهران حضور داشتیم و حتی شبها تا صبح آنجا میماندیم و یادم هست که مرحوم شمشیری برای ما یک بار غذا فرستاده بود و آن هم چه غذایی؛ چلوکباب، که من خیلی هم دوست داشتم. اما پلیس آن را توقیف کرده بود ولی این مردم تهران بودند که نان میخریدند و از آن طرف دیوارها پرت میکردند درون محوطه دانشگاه برای ما که شبها در دانشگاه میماندیم تا گرسنه نمانیم. در همین روزها بود و فروغ فرخزاد که سرش همیشه برای اینجور مسائل باید بگویم خیلی خیلی صا